ترجمه مقاله

کریزی

لغت‌نامه دهخدا

کریزی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) مردم پیر منحنی را گویند که در قوای او هم قصوری بهم رسیده و خرف شده باشد. || شاهین و بازی را نیز گویند که در صحرا بسر خود تولک کرده باشد، یعنی پرریخته باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کریزکرده . تولک کرده . پرریخته . در حال تولک . (یادداشت مؤلف ) :
به باز کریزی بمانم همی
اگر کبک بگریزد از من رواست .

رودکی .


|| چیزی هم هست که بخورد پرندگان شکاری دهند تا زود تولک کنند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کریز و کریج شود.
ترجمه مقاله