ترجمه مقاله

کری

لغت‌نامه دهخدا

کری . [ ک َ ] (اِ) مقابل جفت است . واحدی از زمین از لحاظ کشت و زرع . (یادداشت مؤلف ). فرد : و به نواحی قزوین به وشمار شاهی جفت پیمایند و به وشمار شاپوری کری . (یواقیت العلوم ). گویند صد کری زمین سرای او بود. (تاریخ طبرستان ). در مقابل سرای از آن جانب میدان چهارصد کری زمین باغی دیگر ساختند. (تاریخ طبرستان ). مردی صاحب عیال یک کری زمین ملک داشت براو تکلیف کردند، گفت : هرگز نفروشم . (تاریخ طبرستان ). دیهی است مندول گویند شصت کری زمین بود برنج درفشاندندی . (تاریخ طبرستان ). || واحدی در وزن : خرمنی باشد ثلث وی به صدقه داده اند و ثمن وی برای نفقه و تخم بازگرفتند و خمس باقی از بهر برزیگری بگذاشتند و سبع باقی در کندوج افکندند. بیست کری بماند اصل خرمن چند بوده است ؟ (یواقیت العلوم ).
چرخ است و خوشه ای بزکاتش مدار چشم
کآن صاع کو دهد دو کری یک قفیز نیست .

خاقانی .


و رجوع به گری شود.
ترجمه مقاله