ترجمه مقاله

کساد

لغت‌نامه دهخدا

کساد. [ ک َ ] (ع اِمص ) ناروائی متاع و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناروائی متاع و بی رواجی اشیاء و عدم خریداری آن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ناروا شدن متاع و کالاباشد. (برهان ). فارسیان کساد را به معنی کاسد هم استعمال نمایند و این مجاز است . (آنندراج ) :
کساد نرخ شکر در جهان پدید آید
دهان چو بازگشائی بوقت خندیدن .

سعدی .


اگر کساد شکر بایدت زبان بگشای
ورت خجالت سرو آرزو کند بخرام .

سعدی .


ضعف و کساد بیش نترساندم کزو
بازوی من قوی شد و بازار من روا.

(یادداشت مؤلف ).


- کساد بازار ؛ انحماق سوق . حمق سوق . (یادداشت مؤلف ). ناروانی بازار. بی رونقی کسب .
|| (ص ) بازار ناروان که متاع و کالا در آن خریدار نداشته باشد. کاسد. ناروا. بی رونق . بی مشتری . تق و لق . (یادداشت مؤلف ). بی رواج و بی خریدار و بی مشتری . (ناظم الاطباء). بی رواج . بی خریدار. ناروان :
دو چیز است بند جهان علم و طاعت
اگر چه کساد است مر هردوان را.

ناصرخسرو.


بی تو ببازار عشق سخت کساد است صبر
نقد روان تر در او خون جگر می رود.

خاقانی .


شوقت نبرد بکار ما دست
بازار رفوگران کساد است .

ظهوری .


کالای دوستداری تاکی کساد باشد
خوش آنکه رخت ما را بخت مراد باشد.

ظهوری .


رجوع به کاسد شود.
|| قلب (سکه و اسکناس ). (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله