ترجمه مقاله

کسار

لغت‌نامه دهخدا

کسار. [ ک ُ ] (نف مرخم ) گسار. گسارنده . خورنده باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بخور لیکن این لفظ را به غیر از غمگسار و میگسار با چیزی دیگر ترکیب نکرده اند و نان گسار و آب گسار نگفته اند و با کاف فارسی مشهور است اما در مؤید الفضلاء با کاف تازی نوشته اند و اصح نیز این است چه کساردن که مصدر است در فرهنگ جهانگیری با کاف فارسی به معنی گذاشتن آمده است نه به معنی خوردن اﷲ اعلم .(برهان ) (آنندراج ) . خورنده و تحمل کننده و همیشه این صفت با کلمه ٔ می و غم مرکب می گردد چنانکه گویند می گسار یعنی خورنده ٔ می و غمگسار یعنی تحمل کننده ٔ غم و اندوه . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله