ترجمه مقاله

کسی

لغت‌نامه دهخدا

کسی . [ ک َ ] (ضمیر مبهم ) (مرکب از کس +ی نکره ). یک کس . یک شخص . شخصی . (ناظم الاطباء) :
هرآنکه جز تو کسی را وزیر پندارد
جلال و قدر تو واجب کند بر او تعزیر.

(از لباب الالباب ).


|| هرکس . || احدی . (ناظم الاطباء). هیچکس . (فرهنگ فارسی معین ). || شخص مبهم . ضمیر و فعل آن گاه مفرد آید و گاه جمع :
چو بر تخت بینند ما را نشست
چه گوید کسی کو بود زیردست .

فردوسی .


کسی کز گرانمایگان زیستند
همه پیش او زار بگریستند.

فردوسی .


- کسی چند ؛ نفری چند. (ناظم الاطباء). رجوع به کس شود.
ترجمه مقاله