ترجمه مقاله

کشتار

لغت‌نامه دهخدا

کشتار. [ ک ُ ] (ن مف ) (مرکب از کشت + ار، پسوند اسم مصدر و صفت مفعولی ) کشته . مقتول . جانور بسمل کرده را گویند که به عربی مذبوح خوانند. (برهان ) . ذبیحة : به بخت النصر ایدون گفتند که دانیال و یاران وی دینی دیگر دارند و از کشتار تو نخورند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
هنوز پنج یکی پیش میر برده نبود
از آن شکاری کز تیر میر شد کشتار.

فرخی .


گاه گوید زین بباید خورد کاین پاکست و خوش
گاه گوید نی نشاید خورد کاین کشتار نیست .

ناصرخسرو.


اگر این سگ یا یوز عادت دارد که کمین کند پس ناگاه به صید جهد روا باشد کشتاراو خوردن . (راحة الصدور راوندی ). او مذکی باشد و کشتار او حلال باشد و پاکیزه . (تفسیر ابوالفتوح ج 2). این انواع را کشتار شناختند بر طریقه و اعتقاد خود. (تفسیر ابوالفتوح ج 2). مذهب بیشتر فقها آن است که اگر دریابند آن را و در او حیات باشد و بکشند کشتار بود و آن را که ندانند در او حیات است کشتار نبود. (تفسیر ابوالفتوح ج 2).
- بازار کشتاران ؛ بازار قصابان : مگر وقتی به بازار کشتاران برمی گذشت قصابی گوسفندی را سلخ می کرد. (چهار مقاله ٔ نظامی عروضی ).
|| (اِمص ) قتل . مقاتله . تقاتل . ذبح . خونریزی . عمل کشتن . قتال .
- کشتار کردن ؛ ذبح کردن . قتل کردن . (از ناظم الاطباء). سر بریدن گوسفند و گاو برای اکل .
- || قتال کردن . جنگ کردن . خونریزی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
ترجمه مقاله