کشش
لغتنامه دهخدا
کشش . [ ک ُ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از کشتن . عمل کشتن . کشتار. قِتال . مُقاتَلَه . محوکه . (یادداشت مؤلف ) : کششی فرمود ارسلان جاذب حجاج وار و آن نواحی بدان سبب مضبوط گشت . (تاریخ بیهقی ).
صواب است پیش از کشش بندکرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد.
از کین و کشش به جا نمانم نام
وین ننگ ز دوده ٔ بشر گیرم .
- امثال :
اول پرسش پس کشش ..
صواب است پیش از کشش بندکرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد.
سعدی .
از کین و کشش به جا نمانم نام
وین ننگ ز دوده ٔ بشر گیرم .
ملک الشعراء بهار.
- امثال :
اول پرسش پس کشش ..