ترجمه مقاله

کشورخدا

لغت‌نامه دهخدا

کشورخدا. [ ک ِش ْ وَ خ ُ ] (اِ مرکب ) پادشاه را گویند به اعتبار معنی ترکیبی آن ، چه کشور به معنی اقلیم و خدا به معنی صاحب و مالک باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ). کشورخدای . کشورخدیو. صاحب کشور. پادشا. کشورخدا :
به سر بر افسر کشورخدایان
به تن بر زیور مهتر خدایان .

(ویس و رامین ).


ز هر شاهی و هر کشورخدایی
به درگاهش سپاهی یا نوائی .

(ویس و رامین ).


هر آن خشتی که ایوان سرائی ست
بدان کان از سر کشورخدائی ست .

ناصرخسرو (روشنائی نامه ).


چون ز کشورخدای هفت اقلیم
هفت لعبت ستد چو در یتیم .

نظامی .


به هر گوشه مهیا کرده جائی
بر او زانو زده کشورخدائی .

نظامی .


ز کشورخدایان و شهزادگان
نظر بیش کردی به افتادگان .

نظامی .


به درگاه توسر نهم بر زمین
نه من جمله کشورخدایان چین .

نظامی .


نه کشورخدایم نه فرماندهم
یکی از گدایان این درگهم .

سعدی .


اگر کشورخدای کامران است
و گر درویش حاجتمند نان است .

سعدی (گلستان ).


ترجمه مقاله