ترجمه مقاله

کشیکچی

لغت‌نامه دهخدا

کشیکچی . [ ک َ / ک ِ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) حارس . پاسبان . قراول . (ناظم الاطباء) : بدانکه اهالی فارس را در قدیم الایام عادت این بوده که هرآنچه از مردم در کوچه به سرقت برده شود از کشیکچیان گرفته شود و بدین واسطه ایشان بیدار و هوشیار بوده مردم را محافظت می نمود. (قاموس کتاب مقدس ).
- کشیک چی باشی ؛ رئیس قراولان .
|| پلیس . (یادداشت مؤلف ). || دشنامی است به معنی سردمدار. (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله