کعبه رو
لغتنامه دهخدا
کعبه رو. [ ک َ ب َ / ب ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه به کعبه رود. آنکه قصد کعبه کند. زائر کعبه :
کعبه روی عزم ره آغاز کرد
قاعده ٔ کعبه روان ساز کرد.
نالان به سر کوی تو آئیم که ذوقی است
در قافله ٔ کعبه روان بانگ جرس را.
کعبه روی عزم ره آغاز کرد
قاعده ٔ کعبه روان ساز کرد.
نظامی .
نالان به سر کوی تو آئیم که ذوقی است
در قافله ٔ کعبه روان بانگ جرس را.
کمال خجندی (از آنندراج ).