ترجمه مقاله

کفارت

لغت‌نامه دهخدا

کفارت . [ ک َف ْ فا رَ ] (ع اِ) کفارة. کفاره :
هزار حج به ثواب هجای او نرسد.
پس این کفارت پنجاه ساله جرم عظیم .

سوزنی .


- کفارت کردن ؛ کفاره دادن . پوشاندن و پنهان کردن گناه را با عملی : چون خداوند [ مسعود ] می فرماید و می گوید که سوگندان را کفارت کنم من نیز تن در دادم . (تاریخ بیهقی چ فیاض ، غنی ص 152). امیر [ مسعود ] گفت ما سوگندان را کفارت فرمائیم [ سوگندان خواجه احمد حسن را ] . (تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی ص 151)
دی سجده همی کردی ، کردی گنهی هائل
می نوش و گناهت را امروز کفارت کن .

امیر معزی (از آنندراج ).


و رجوع به کفارة و کفاره شود
- کفارت یمین ؛ کفاره ٔ شکستن قسم . عملی که بدل شکستن قسم انجام دهند : آزردن دوستان سهل است و کفارت یمین سهل . (گلستان کلیات سعدی چ مصفا ص 5).
ترجمه مقاله