ترجمه مقاله

کفانیدن

لغت‌نامه دهخدا

کفانیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) شکافتن و ترکانیدن به درازی . (برهان ) (از ناظم الاطباء). شکافتن و ترکانیدن . (انجمن آرا) (آنندراج ). شکستن . شق کردن . شق . ثنط. کفانیدن ریش ، نشتر زدن بدان . بط. (یادداشت مؤلف ). هدغ . طر. (منتهی الارب ) :
هر آن سر که دارد خیال گریز
بباید کفانیدن از تیغ تیز.

دقیقی .


قلم منت هجا کرد و من آگاه نیم
ز دهن بیرون کردم به سر کار زبانش
بند بر پای نهادمش و سیه کردم روی
وز درازا بکفانیده همه پشت و میانش .

منجیک


و رجوع به کفاندن شود.
ترجمه مقاله