ترجمه مقاله

کفچ

لغت‌نامه دهخدا

کفچ . [ ک َ ] (اِ) مخفف کفچه است که چمچه باشد. (برهان ) چمچمه و کفچه . (ناظم الاطباء). کفگیر که آن را کفلیز نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
ای شده همچو کدو جمله شکم کفچ مکن
بهرپر کردن آن دست طمع سوی بسوی
تا شود بزمگه شاه سراپرده ٔ عشق
خانه ٔ خویش بپرداز از این کفچ کدوی .

جامی (از انجمن آرا و آنندراج ).


|| بمعنی کف صابون و کف شیرو کف آب دهن و امثال آن هم آمده است و آن را کفک نیز گویند و به عربی رغوه گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). آب دهان . خیو. (یادداشت مؤلف ) :
قی افتد آن را که سر وریش تو بیند
زان خلم و از آن کفچ چکان بر سر و رویت .

شهید.


فروهشته لفچ و برآورده کفچ
به کردار قیر و شبه کفچ و لفچ .

فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1654).


|| پیچ و تاب سرزلف . (ناظم الاطباء). || نوعی از مار. (ناظم الاطباء). رجوع به کفچه و کفچه مار شود.
ترجمه مقاله