ترجمه مقاله

کلانتر

لغت‌نامه دهخدا

کلانتر. [ ک َ ت َ ] (ص تفضیلی ، اِ مرکب ) بزرگتر. عظیم تر. (ناظم الاطباء). بزرگتر قوم . (فرهنگ فارسی معین ). از کلان + تر (علامت تفضیل )، بزرگتر به سال : هر که مرا بیند، بحقیقت داند که من دوش نزاده ام از مادر و از شما بسیار کلانترم . (سندبادنامه ص 50). || جسیم تر. گنده تر. تنومندتر. (ناظم الاطباء). بزرگ اندام تر. (فرهنگ فارسی معین ). || کسی که اختیار شهر و امور رعایای آن شهر متعلق به او می باشد. صاحب اختیار شهر. رئیس شهر. (ناظم الاطباء). در عهد قاجاریه و صفویه به کسی می گفتند که نظم و نسق شهر به دست او بود و کدخدایان محله را تعیین و اداره می کرد. (فرهنگ فارسی معین ). داروغه . کدخدا. شحنه . رئیس حسبه . ریش سفید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سخن امیر و کلانتر خود نشنیدند تا به غرامت آنها مأخوذ شدند. (سندبادنامه ص 80). کلانتر اهل مصر قافق بن حرب بود. (حبیب السیر). شغل عالیحضرت کلانتر، تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف با مشارالیه به این نحو که سکنه ٔ هر محله و هر صنف و هر قریه هر که را امین و معتمد دانند فیمابین خود تعیین و رضانامچه به اسم او نوشته و مواجبی در وجه او تعیین نموده و به مهر نقیب معتبر نموده به حضور کلانتر آورده تعلیقه و خلعت از مشارالیه جهت او بازیافت می نمایند بعد از آن متوجه رتق و فتق مهمات آنها می گردد... و بعد از آن بموجب بروات مهر وزیر و کلانتر و مستوفی متوجهات دیوانی هر یک از دفتر حواله ... (تذکرة الملوک چ 2 ص 47).
- کلانتر شهر ؛ داروغه ٔ شهر. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). توضیح آنکه وظیفه ٔ کلانتر تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف بود که با مشورت و موافقت مردم هر محل و افراد هر صنف معین می کرد. رسیدگی به اختلافات کسبه و اصناف و شکایات رعایا و زارعین و رفع ظلم اقویا از ضعیفان و اصلاح حال رعیت نیز از جمله ٔ وظائف وی بوده است . (فرهنگ فارسی معین ).
- کلانتر مرز ؛ این کلمه را فرهنگستان ایران بجای کمیسر سرحدی انتخاب کرده است . ورجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
|| رئیس یکی از دسته های ایل (بزرگتر از دسته که تحت نظارت کدخدا است ) (فرهنگ فارسی معین ). || سرپرست اصناف (در عهد صفویه و قاجاریه ) (فرهنگ فارسی معین ). || افسری که ریاست یکی از نواحی پلیس شهر را بعهده دارد. رئیس کلانتری . کمیسر. (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله