ترجمه مقاله

کلن

لغت‌نامه دهخدا

کلن . [ ک ُ ل َ ] (اِ) گلوله و گرهی باشد که از گردن و اعضای مردم بر می آید. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). گلوله ای باشد که در گلو و گردن کسی باشد. آن را غر و باغره نیز گویند. (آنندراج ) :
سخن نتیجه ٔ روح است وگر سخن نبود
به عقل و نفس بجز غمه و کلن چه رسد؟

پوربهای جامی (از آنندراج ).


|| باغره را نیز گویند و آن علتی باشد که بسبب زحمت دیگر بهم رسد و چون زحمت اول برطرف شود آن هم برطرف گردد. (برهان ). باغره . (ناظم الاطباء). || زحمتی را نیز گویند که پای آدمی برابر (؟) باد می شود و عربان داءالفیل خوانند. (برهان ). داءالفیل . (ناظم الاطباء). || پنبه ٔ زده را نیز گویند که از برای رشتن گلوله کرده باشند و در عربی نیز پنبه ٔ گلوله کرده را کلن خوانند . (برهان ). پنبه ٔ زده . (ناظم الاطباء). پنبه ٔ زده که برای ریستن کر کرده باشند و گلوله باشد. (آنندراج ). پنبه ٔ زده که برای رشتن گلوله کرده باشند. (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله