ترجمه مقاله

کماسه

لغت‌نامه دهخدا

کماسه . [ ک َ س َ / س ِ ] (اِ) به معنی کماس است که تُنگ گردن کوتاه باشد. (برهان ). کماس . (آنندراج ). ظرف تنگ گردن کوتاه . (ناظم الاطباء). و رجوع به کماس شود. || به معنی کماس است که کاسه ٔ چوبین باشد. (آنندراج ). کاسه ٔ چوبین گدایان و شبانان . (ناظم الاطباء). کاسه ٔ چوبین مانند لاک پشت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دردست کماسه و به درها
گردیده و جمع کرده زرها.

طیان (از آنندراج ).


امام بلخ کماسه گری نکو داند
که از کماسه می اندرپیاله گرداند.

سوزنی (از آنندراج ).


کماسه گر نه همانا کراسه خر باشد
که با کماسه کراسه گشود نتواند.

سوزنی (از آنندراج ).


خری سبوی سر و دوره گوش وخم پهلو
کماسه پشت و کدوگردن و تکاوگلو
چو آمد، آید با وی سبو و دوره و خم
چو شد، کماسه رود با وی و تکاو و کدو.

سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


و رجوع به کماس شود.
ترجمه مقاله