ترجمه مقاله

کمانی

لغت‌نامه دهخدا

کمانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) کاریزکن . مقنی . (فرهنگ فارسی معین ) :
آن آب که در چشمه همی برد کمانی
در چشم همی بیند از آن آب بخروار.

امیر معزی (از فرهنگ فارسی معین ).


و رجوع به کمانه شود.
ترجمه مقاله