ترجمه مقاله

کمربند

لغت‌نامه دهخدا

کمربند. [ ک َ م َ ب َ ] (اِ مرکب ) چیزی را گویند که بر میان بندند. (برهان ). میان بند. (غیاث ). به معنی کمر است یعنی آنچه بر میان بندند.(آنندراج ). هر آنچه بر میان بندند. منطقه . (ناظم الاطباء). تسمه ای از چرم ، پارچه و جز آن که بر کمربندند. منطقه . (فرهنگ فارسی معین ). میان بند. نطاق . منطقه .لام . کمر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرفتم کمربند مرد دلیر
ز زین برگسستم به کردارشیر.

فردوسی .


کمربند بگرفت و از پشت زین
برآورد و زد ناگهان بر زمین .

فردوسی .


سپردیم نوبت کنون زال را
که شاید کمربند و کوپال را.

فردوسی .


سپهبد برانگیخت شبرنگ زود
گرفتش کمربند و از زین ربود.

(گرشاسب نامه ص 67).


و شغل درگاه همه بر حاجب غازی می رفت که سپاه سالار بود... و هر روز به درگاه آمدی ...و چند حاجب با کلاه سیاه و با کمربند در پیش و غلامی سی در قفا. (تاریخ بیهقی چ 1 فیاض ص 139).
از آن منسوج کورا دور داده ست
به چار ارکان کمربندی فتاده ست .

نظامی .


گرفتی کمربند جنگ آزمای
و گر کوه بودی بکندی ز جای .

(بوستان ).


- کمربند جوزا ؛ نطاق الجوزا. منطقةالجوزا. و آن حمایل صورت جبار است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کمربند شانه ای ؛ (در اصطلاح جانورشناسی و پزشکی ) در انسان و دیگر پستانداران از دو استخوان کتف و ترقوه تشکیل یافته ولی در ذی فقاران سه استخوان کتف و غرابی و ترقوه متشکل گردیده است . (از فرهنگ فارسی معین ).
- کمربند فتق ؛ فتق بند. (فرهنگ فارسی معین ).
|| کنایه از ملازم و نوکر و خدمتکار باشد. (برهان ). چاکر. (غیاث ). کنایه از غلام و تابع و خدمتگار شاهان و آن را کمردار نیز گویند. (آنندراج ).نوکر. ملازم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). غلام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کمربسته :
کس نبیند چو تو کمربندی
در جهان پیش هیچ تاجوری .

مسعودسعد.


جز کمربند زمین بوس تو نیست
هرکه بر روی زمین تا جور است .

سوزنی (ازآنندراج ).


کمربندان به گردش دسته دسته
به دست هر یک از گل دسته دسته .

نظامی .


طرفداران ز سقسین تا سمرقند
به نوبتگاه درگاهش کمربند.

نظامی .


به داناییش هفت اختر شکرخند
به مولاییش نه گردون کمربند.

نظامی .


سنانش را کمربندی به نهمت نیزه ٔ خطی
کفش را گوش سوراخی به رغبت گوهر معدن .
احمدبن مؤید سمرقندی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به معنی سوم کمر بسته شود. || کنایه از محبوب . (آنندراج ). کنایه از محبوب و معشوق . (فرهنگ فارسی معین ) :
کمربند من آمد پیش من خنده زنان امشب
توقف کن که یک دم بنگرم پروین و جوزا را.

امیرخسرو (آنندراج ).


|| همیان و کیسه ای که زر و سیم در آن می نهادند و برمیان می بستند :
مرد بی توشه کاوفتاد از پای
در کمربند او چه زر چه خزف .

(گستان ).


کمربند و دستش تهی بود و پاک
که زر برنشاندی به رویش چوتاک .

سعدی (بوستان ).


|| در اشعار زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی محل بستن کمر و نطاق یعنی میان و کمرگاه استعمال شده است :
یکی نیزه زد بر کمربند اوی
که بگسست خفتان و پیوند اوی .

فردوسی .


یکی نیزه زد بر کمربند شاه
که جنبید برسرش رومی کلاه .

فردوسی .


دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه .

فردوسی .


|| (نف مرکب ) به معنی فاعل هم آمده است که کمربندنده است . (ازآنندراج ) (برهان ). کمربندنده . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله