ترجمه مقاله

کمربندی

لغت‌نامه دهخدا

کمربندی . [ ک َ م َ ب َ ] (حامص مرکب ) کمر بستن . کمربند بر میان بستن :
به خرگه رو که از شاهان کمربندی فراگیری
بیا در خانه کز قاری قباپوشی بیاموزی .

نظام قاری .


|| آمادگی برای خدمت . (ناظم الاطباء). خدمتگاری .
- کمربندی کردن ؛ خدمت کردن :
چیست پاداش این خداوندی
حکم کن تا کنم کمربندی .

نظامی .


مدتی هست کز هنرمندی
بر در شه کنم کمربندی .

نظامی .


|| اراده کردن و مصصم شدن به انجام دادن کاری :
کمربندیت را بینم بخونم
کله داریت را دانم که چونم .

نظامی .


|| (ص نسبی ) منسوب به کمربند. (فرهنگ فارسی معین ).
- خط کمربندی یک شهر ؛ خطی مفروض که دور یک شهر تعیین کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله