ترجمه مقاله

کمیت

لغت‌نامه دهخدا

کمیت . [ ک ُ م َ / م ِ ] (ع اِ) اسب نیک سرخ فش و دم سیاه ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، کُمت ، کماتی (کزرابی ) مثله شذوذاً. سیبویه گفت : از خلیل در باره ٔ کمیت سوال کردم . خلیل گفت : این کلمه بدان جهت مصغر شده است که نه سیاه خالص و نه سرخ خالص است بلکه بین سیاهی و سرخی است ... و فرق کمیت و اشقر به یال و دم است . اگر یال و دم سرخ باشد، اشقر و اگر سیاه باشد، کمیت است . و گویند بعیر کمیت همانگونه که گویند فرس کمیت و ناقة کمیت ایضاً. (از منتهی الارب ). اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند و یال و دم او سیاه باشد. (آنندراج ). اسب نیک سرخ فش و دم سیاه ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، کُمت . (ناظم الاطباء). کمیت از اسبان آن را گویند که سرخی آن با سیاهی غیرخالص آمیخته باشد و گفته شده است اسبی است که رنگ آن بین سیاهی و سرخی است و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند: مهر کمیت و مهرة کمیت ... و آن تصغیر اکمت است به غیر قیاس . و از اصمعی است : گویند بعیر احمر، وقتی که به سرخی آن رنگ دیگر نیامیخته باشد و اگر به سرخی آن سیاهی آمیخته باشد، آن کمیت است و همچنان است ناقة کمیت . (از اقرب الموارد). اسب سرخ یال و دم سیاه را گویند. (برهان ). اسبی که به سیاهی زند و یال و دم وی سیاه باشد. اسب بش (یال ) و دنبال (دم ) سیاه . هیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدان زمان که بر ابطال تیره گون گردد
همه کمیت نماید ز خون سیاه سمند.

منجیک (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


هم از داغ دیگر کمیتی به رنگ
تو گفتی ز دریا درآمد نهنگ .

فردوسی .


آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ بر آن نعل نبندد نعال .

فرخی .


مرا در زیر ران اندر کمیتی
کشنده نی و سرکش نی و توسن .

منوچهری .


کمیت سخن را ضمیر است میدان
سوارش چه چیز است جان سخندان .

ناصرخسرو.


کمیتت اندر تک گنبدی است اندر دور
حسامت اندر زخم آتشی است اندر تاب .

مسعودسعد.


کمیت رنجبردار بود. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام چ اوستا ص 96). امیرالمؤمنین علی رضی اﷲ عنه گفته است : دلاورترین اسبان کمیت است . (نوروزنامه ، ایضاً ص 97).
قاعده ٔ بزم ساز بر گل و نقل و نبید
کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند.

سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


شاه را بین کعبه ای بر بوقبیس
چون کمیتش زیر ران آمد به رزم .

خاقانی .


هست کمیتش سپهر جوزهری بر دمش
پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد.

خاقانی .


حذر واجب است از کمیتت مدام
که هم بدرکاب است و هم بدلگام .

نزاری قهستانی .


اگر بادپای است خنگ ملک
کمیت مرا نیز پا لنگ نیست .

سلطان اتسز (از امثال و حکم ص 1237).


کمیتی که رنگش چو خرما بود
به سرما و گرما توانا بود.

؟ (از امثال وحکم ص 1237).


- پیسه کمیت ؛ از نامهای اسپان به زبان پارسی که رنجور و بدخو بود. (از نوروزنامه ٔ منسوب به خیام چ اوستا ص 96).
- کمیتش لنگ است ؛ کم مایه است . در این کار تسلطی ندارد. (فرهنگ فارسی معین ). قاصر است . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا).
- کمیت کسی در امری لنگ بودن ؛ در آن کار ناقص و ناتمام و نارسا بودن . آن را ندانستن . از آن بهره ای نداشتن .
|| می سرخ سیاهی آمیز. (منتهی الارب ). شراب لعل انگوری که به سیاهی زند. (غیاث ) (آنندراج ). شرابی که در آن سیاهی و سرخی باشد و گویند از نامهای شراب است زیرا که در آن رنگی از سرخی و سیاهی است . (از اقرب الموارد). شراب سرخی را گویند که به سیاهی زند. (برهان ).
- کمیت نشاط ؛ کنایه از شراب ارغوانی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله