کناره جو
لغتنامه دهخدا
کناره جو. [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) کناره جوی . کناره جوینده . گوشه گیر. که دوری گزیند :
دل را به کنار جوی بردیم
وز یار کناره جوی شستیم .
بامی به کنار جوی می باید بود
وز غصه کناره جوی می باید بود.
دل را به کنار جوی بردیم
وز یار کناره جوی شستیم .
خاقانی .
بامی به کنار جوی می باید بود
وز غصه کناره جوی می باید بود.
حافظ.