کناغ
لغتنامه دهخدا
کناغ . [ ک َ ] (اِ) کرم پیله باشد یعنی کرمی که ابریشم می تند. (برهان ). کرم ابریشم . (رشیدی ). کرم پیله . (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (الفاظ الادویه ). پیله . نوغان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کناغ چند ضعیفی به خون دل بتند
به جمع آری کاین اطلس است و آن سیفور.
گرنه بهر خزانه ٔ تو بود
نتند رشته از لعاب کناغ .
|| تار ریسمان و تار ابریشم و تار عنکبوت . (برهان ). تار ابریشم . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (اوبهی ) (الفاظ الادویه ). تاری که از آن بیرم یا دیبا بافند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 234) :
ز سیمین فغی من چو زرین کناغ
ز تابان مهی من چو سوزان چراغ .
ز هول تاختن و کینه آختنش مرا
همی گداخته همچون کناغ و تاخته تن .
دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد وزریر.
چو رامین را بدید از گوشه ٔ بام
به راه افتاد با موبد بناکام
میانی چون کناغ پرنیانی
برو بسته کمربند کیانی .
گلش گشته گل سرو زرین کناغ
چو پرّ حواصل شده پرّ زاغ .
از مهر او کناغ فرازنده چون چنار
وز کین او چنار گدازنده چون کناغ .
ای بیماری سرو ترا کرده کناغ
پس چنگ اجل نهاده بر جان تو داغ .
زآن گشاده ست مهره ٔ پشتش
که عصبهاش سست شد چو کناغ .
|| به معنی طرف و جانب وکنار هم به نظر آمده است . (برهان ). به معنی کنار و جانب نیز آمده ... لیکن ظاهراً بدین معنی به فتح کاف آید چه مرادف کنار است . (فرهنگ رشیدی ). طرف و کنار وجانب و کناره و حاشیه . (ناظم الاطباء). رشیدی گفته به معنی کنار و جانب است و استشهاد به این بیت اسدی کرده است ... همانا سهو فرموده اسدی چنین فرموده ... (انجمن آرا) (آنندراج ) :
میان آبگیری به پهنای باغ
شناور شده باغ از هر کناغ .
کناغ چند ضعیفی به خون دل بتند
به جمع آری کاین اطلس است و آن سیفور.
ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری ).
گرنه بهر خزانه ٔ تو بود
نتند رشته از لعاب کناغ .
مجد همگر (از فرهنگ رشیدی ).
|| تار ریسمان و تار ابریشم و تار عنکبوت . (برهان ). تار ابریشم . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (اوبهی ) (الفاظ الادویه ). تاری که از آن بیرم یا دیبا بافند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 234) :
ز سیمین فغی من چو زرین کناغ
ز تابان مهی من چو سوزان چراغ .
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ).
ز هول تاختن و کینه آختنش مرا
همی گداخته همچون کناغ و تاخته تن .
کسایی .
دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد وزریر.
عنصری .
چو رامین را بدید از گوشه ٔ بام
به راه افتاد با موبد بناکام
میانی چون کناغ پرنیانی
برو بسته کمربند کیانی .
(ویس و رامین ).
گلش گشته گل سرو زرین کناغ
چو پرّ حواصل شده پرّ زاغ .
اسدی (گرشاسب نامه ص 127).
از مهر او کناغ فرازنده چون چنار
وز کین او چنار گدازنده چون کناغ .
قطران .
ای بیماری سرو ترا کرده کناغ
پس چنگ اجل نهاده بر جان تو داغ .
سنایی .
زآن گشاده ست مهره ٔ پشتش
که عصبهاش سست شد چو کناغ .
؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| به معنی طرف و جانب وکنار هم به نظر آمده است . (برهان ). به معنی کنار و جانب نیز آمده ... لیکن ظاهراً بدین معنی به فتح کاف آید چه مرادف کنار است . (فرهنگ رشیدی ). طرف و کنار وجانب و کناره و حاشیه . (ناظم الاطباء). رشیدی گفته به معنی کنار و جانب است و استشهاد به این بیت اسدی کرده است ... همانا سهو فرموده اسدی چنین فرموده ... (انجمن آرا) (آنندراج ) :
میان آبگیری به پهنای باغ
شناور شده باغ از هر کناغ .
اسدی (از فرهنگ رشیدی ).