کنان
لغتنامه دهخدا
کنان . [ ک َ ] (نف ، ق ) از: کَن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به تک بادپایان زمین را کنان
در و دشت شد پر سر بی تنان .
خلق چندان جمع شد بر گور او
موکنان جامه دران در شور او.
به تک بادپایان زمین را کنان
در و دشت شد پر سر بی تنان .
فردوسی .
خلق چندان جمع شد بر گور او
موکنان جامه دران در شور او.
مولوی .