ترجمه مقاله

کنب

لغت‌نامه دهخدا

کنب . [ ک َ ن َ ] (ع مص ) شوخگن گردیدن پای و سم ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ): کنب الرجل ؛ ستبر شد پای آن و کنب الخف و الحافر کذلک .(ناظم الاطباء). || شوخ بستن دست از عمل یا خاص است مر دست را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ستبر شدن دست از کار. (از اقرب الموارد). || (اِ) ستبری که بر پا و سپل و سم برآید یا ستبری مخصوص که از کار حاصل آید. (از اقرب الموارد). و در عربی چرک دست و پای که به سبب کار کردن به هم می رسد. (برهان ). شوخ دست . (دهار). به عربی چرک دست و پا. (غیاث ). پینه . ج ، کُنْب . (از دزی ج 2 ص 491).
ترجمه مقاله