ترجمه مقاله

کنجاره

لغت‌نامه دهخدا

کنجاره . [ ک ُ رَ / رِ ] (اِ) به معنی کنجار است که نخاله ٔ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان ). نخاله ٔ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری ). کنجاله . نخاله ٔ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. (انجمن آرا). کسبه باشد. کنجار. (صحاح الفرس ). ثفل مغزی بود که روغن او را کشیده باشند. (فرهنگ اسدی ). آنچه بعد از کشیدن روغن ثفل کنجد و غیره ماند. (غیاث ). کذب .عصاره . کنجال . کسب . کزب . شجر. ثفل مغزی که روغن آن را کشیده باشند. هر چیزی چون انگور و کنجد و کرچک و امثال آنها که کوفته یا فشرده و آب و یا روغن آن گرفته باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مغزک بادام بودی بازنخدان سپید
تا سیه کردی زنخدان را چو کنجاره شدی .

اورمزدی .


ز ما اینجا همی کنجاره باشد
چو روغن برگرفت از ما عصاره .

ناصرخسرو.


تو به مثل بی خرد و علم و زهد
راست چوکنجاره ٔ بی روغنی .

ناصرخسرو.


روغن و کنجاره به هم خوب نیست
ایشان کنجاره و من روغنم .

ناصرخسرو.


شیر حیوان اهلی ، خاصه که کنجاره و سبوس خورد گرانتر وغلیظتر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و کنجاره ٔ او درشتی پوست و خارش را ببرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله