ترجمه مقاله

کندرو

لغت‌نامه دهخدا

کندرو. [ ک ُ رَ / رُ ] (نف مرکب ) بطی ءالسیر. مقابل تندرو. دیررو. گران رو. آنکه کندرفتار بود. آنکه در کارها بطی ٔ بود :
بشد بخت ایرانیان کندرو
شد آن دادگستر جهاندیده زو.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 281).


چو جمشید را بخت شد کندرو
به تنگ آوریدش جهاندار نو.

فردوسی .


کرا بخت خواهد شدن کندرو
سر نیزه ٔ او شود خار و خو.

فردوسی .


رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو
ورد با او ارجل و یحموم با او اژکهن .

منوچهری .


ترجمه مقاله