ترجمه مقاله

کندرو

لغت‌نامه دهخدا

کندرو. [ ک ُ رَ] (اِخ ) نام وزیر ضحاک . (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری )(آنندراج ) (انجمن آرا) (از فهرست ولف ) :
ورا کندرو خواندندی به نام
به کندی زدی پیش بیداد گام .

فردوسی .


سخنها چو بشنید زو کندرو
بکرد آنچه گفتش جهاندار نو.

فردوسی .


به کاخ اندر آمد روان کندرو
به ایوان یکی تاجور دیدنو.

فردوسی .


ترجمه مقاله