ترجمه مقاله

کندش

لغت‌نامه دهخدا

کندش . [ ک ُ دِ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه برزده را گویند که به جهت رشتن مهیا کرده باشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بندش . غلوله ٔ پنبه ٔ برزده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). سبیخه . (السامی ). || چوبی را گویند که حلاجان پنبه ٔ برزده را بر آن پیچند تا گلوله شود. (برهان ) (ناظم الاطباء). بیخ چوبی را گویند که ندافان پنبه ٔ برزده بر آن پیچند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). || به معنی کندسه هم هست که چوبک اشنان باشد و معرب آن قندس است . (برهان ). چوبک اشنان که خمیره ٔ شکر بدان سفید کنند. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بیخ نباتی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کندسه و چوبک اشنان . (ناظم الاطباء). بیخ نباتی است شبیه به کنگر و برگش مابین سرخی و سفیدی و در شام لباس پشمینه را با آن می شویند و ظاهر بیخ او مایل به سیاهی و درونش مایل به زردی وتندبوی و در سرطان می رسد. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
ترجمه مقاله