کندمند
لغتنامه دهخدا
کندمند. [ ک َ م َ] (ص مرکب ) عمارتی را گویند که خراب شده و از هم ریخته باشد. (برهان ). از توابعند یعنی کنده شده و خراب گشته . (انجمن آرا) (آنندراج ). بنای خراب شده ٔ ازهم ریخته . (ناظم الاطباء). خرابه و ویران . (از فهرست ولف ). خراب شده و فروریخته . (فرهنگ فارسی معین ) :
سمرقند کندمند بذینت کی افکند
از چاچ ته بهی همیشه ته خهی .
ابوالینبغی (از مسالک الممالک ابن خردادبه از فرهنگ فارسی معین ).
وگرنه شود بوم ما کندمند
ز اسفندیار آن بد بدپسند.
دگر دید شهری همه کندمند
در آن شهر سهمین درختی بلند.
رجوع به کند و مند شود. || پریشان و خراب . (فرهنگ فارسی معین ) :
مادر بسیار فرزندی ولیک
خوار داریشان همیشه کندمند.
سمرقند کندمند بذینت کی افکند
از چاچ ته بهی همیشه ته خهی .
ابوالینبغی (از مسالک الممالک ابن خردادبه از فرهنگ فارسی معین ).
وگرنه شود بوم ما کندمند
ز اسفندیار آن بد بدپسند.
فردوسی .
دگر دید شهری همه کندمند
در آن شهر سهمین درختی بلند.
اسدی .
رجوع به کند و مند شود. || پریشان و خراب . (فرهنگ فارسی معین ) :
مادر بسیار فرزندی ولیک
خوار داریشان همیشه کندمند.
ناصرخسرو (از فرهنگ فارسی معین ).