کند کردن
لغتنامه دهخدا
کند کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سست و ناتوان کردن . از کار انداختن :
تا آن جوان تیز و قوی را چو جادوان
این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر.
|| تیزی و حدّت چیزی را کاستن . برندگی چیزی را از بین بردن : بدین سبب است که سرکه دندان کند کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترشی های چرخ ناشیرین
کند کرده است تیز دندانم .
تواضع کن ای دوست با خصم تند
که نرمی کند تیغ برنده کند.
تا آن جوان تیز و قوی را چو جادوان
این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر.
ناصرخسرو.
|| تیزی و حدّت چیزی را کاستن . برندگی چیزی را از بین بردن : بدین سبب است که سرکه دندان کند کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترشی های چرخ ناشیرین
کند کرده است تیز دندانم .
روحی ولوالجی .
تواضع کن ای دوست با خصم تند
که نرمی کند تیغ برنده کند.
سعدی .