کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک ُ ] (ع فعل امر) صیغه ٔ امر است به معنی شو(باش )، مشتق از کان یکون کوناً. و اشارت باشد به امر حق تعالی در روز ازل درباب پیدا شدن موجودات . (غیاث ) (آنندراج ). کلمه ٔ امراز کان . بشو. (ناظم الاطباء). بباش : کن فیکون ، بباش پس بباشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای جمع کرده مبدع کن در نهاد تو
هم سیرت ملائک و هم صورت ملوک .
گر نیندی واقفان امر کن
در جهان رد گشته بودی این سخن .
رجوع به کن فیکون شود.
|| (اِ) یا کاف و نون . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). کنایه از عالم وجود و دنیا و دهر و مأخوذ از معنی اول :
رهائی ده بستگان سخن
توانا کن ناتوانان کن .
ز آفرینش نزاد مادرکن
هیچ فرزند خوبتر ز سخن .
بدیشان نمودی ره از بدو کن
معادم به «من بعضها بعض » کن .
رجوع به کاف و نون شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ای جمع کرده مبدع کن در نهاد تو
هم سیرت ملائک و هم صورت ملوک .
ظهیر فاریابی (یادداشت ایضاً).
گر نیندی واقفان امر کن
در جهان رد گشته بودی این سخن .
مولوی (مثنوی چ خاور ص 44).
رجوع به کن فیکون شود.
|| (اِ) یا کاف و نون . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). کنایه از عالم وجود و دنیا و دهر و مأخوذ از معنی اول :
رهائی ده بستگان سخن
توانا کن ناتوانان کن .
نظامی .
ز آفرینش نزاد مادرکن
هیچ فرزند خوبتر ز سخن .
نظامی .
بدیشان نمودی ره از بدو کن
معادم به «من بعضها بعض » کن .
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 48).
رجوع به کاف و نون شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).