ترجمه مقاله

کهد

لغت‌نامه دهخدا

کهد. [ ک َ ] (ع مص ) شتافتن درازگوش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کهد الحمار کهداً و کهداناً؛ دوید و شتافت درازگوش . (از اقرب الموارد). کهد کهداً وکهداناً؛ شتافت . (از ناظم الاطباء). || شتابانیدن درازگوش را، لازم و متعدی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ): کهد السائق الحمار؛ راننده درازگوش را به شتافتن واداشت . (از اقرب الموارد). || ستیهیدن در خواستن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الحاح کردن در طلب و ستیهیدن در خواستن چیزی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مانده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در تعب و مشقت افتادن و مانده گردیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله