کهف
لغتنامه دهخدا
کهف . [ ک َ ] (ع اِ) سمج و غار کوه فراخ ، شبیه خانه ٔ زمین کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مانند خانه است کنده شده در کوه ، جز آنکه کهف فراخ است و کوچک را غار گویند. ج ، کهوف . (از اقرب الموارد). شکاف در کوه . (ترجمان القرآن جرجانی ). غار یا مغاره ٔ بزرگ . غاری فراخ به کوه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اِذ اوی الفتیة الی الکهف فقالوا ربنا آتنا من لدنک رحمة و هیّی ٔ لنا من امرنا رشداً. (قرآن 10/18). فضربنا علی آذانهم فی الکهف سنین عدداً. (قرآن 11/18).
در کهف نیاز شیرمردان
جان راسگ آستان ببینم .
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا
کهفشان خانه ٔ احزان به خراسان یابم .
سگ بیدار کهف را در خواب
همبر شیر غاب دیدستند.
آفتاب لطف حق بر هرچه تافت
از سگ و از اسب فر کهف یافت .
کهف اندر کژ مخسب ای محتلم
آنچه داری وانما و فاستقم .
- اصحاب الکهف ؛ از اهل رومند بر دین مسیح ، و به روایت ابن قتیبه قبل از مسیح بودند و گویند این غار هم در ارض روم است ، و در اسامی ایشان اختلاف بسیار گفته اند... (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به اصحاب کهف شود.
- سگ اصحاب کهف ؛ سگی که همراه اصحاب کهف بود و بر در کهف پاسداری می کرد :
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد.
- سگ کهف ؛ رجوع به ترکیب قبل شود :
چون از آن خوان لقمه ای خواهم چشید
بر سگ کهف استخوان خواهم فشاند.
- کهف شیرمردان ؛ کنایه از غار اصحاب کهف :
بر در کهف شیرمردان باش
کرده چون سگ بر آستان خلوت .
- هفت مردان کهف ؛ اصحاب کهف :
من آن هشتم هفت مردان کهفم
که از سرنوشت جفا می گریزم .
رجوع به هفت مردان و اصحاب کهف شود. || پناه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پناه و ملجاء. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). ملجاء. (ازاقرب الموارد). پناهگاه . ملجاء. مأوی . ملاذ. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مغان را خرابات کهف صفا دان
در این کهف بهر صفا می گریزم .
گفتم بدیدی آخر، رایات کهف امت
وآن مهد جان مهدی ، چتر فلک ظلالش .
حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت نگاهبان ملوک .
بود امیری خوشدلی می باره ای
کهف هر مخمور و هر بیچاره ای .
گفتم ای یار توانگران دخل مسکینانند و ذخیره ٔ گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران . (گلستان ).
- فلان کهف ؛ فلان ملجاء و پناه . (ناظم الاطباء).
- کهف الاسلام ؛پناه اسلام : کهف الاسلام و المسلمین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
- کهف الانام ؛ پناهگاه مردمان . ملجاء مردم . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کهف الراجین ؛ پناهگاه نیازمندان . (ناظم الاطباء). پناهگاه امیدواران .
- کهف الفقرا ؛ پناهگاه فقیران . ملجاء نیازمندان و مسکینان : عالم عادل مؤید مظفر منصور، ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت ، کهف الفقراء، ملاذالغربا، مربی الفضلاء. (گلستان ).
- کهف القوم ؛ مهتر و معتمد ایشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- کهف النصاری ؛ پناه مسیحیان . پناهگاه امت عیسی . ملجاء عیسویان :
یمین عیسی و فخرالحواری
امین مریم و کهف النصاری .
- کهف امان ؛ پناهگاه امان . محل امان :
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او درّ فطن .
خدایگان صدور زمانه کهف امان
پناه ملت اسلام و شمس دولت و دین .
سایه ٔ کردگار، پرتو لطف پروردگار، ذخر زمان و کهف امان ... (گلستان ).
در کهف نیاز شیرمردان
جان راسگ آستان ببینم .
خاقانی .
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا
کهفشان خانه ٔ احزان به خراسان یابم .
خاقانی .
سگ بیدار کهف را در خواب
همبر شیر غاب دیدستند.
خاقانی .
آفتاب لطف حق بر هرچه تافت
از سگ و از اسب فر کهف یافت .
مولوی .
کهف اندر کژ مخسب ای محتلم
آنچه داری وانما و فاستقم .
مولوی .
- اصحاب الکهف ؛ از اهل رومند بر دین مسیح ، و به روایت ابن قتیبه قبل از مسیح بودند و گویند این غار هم در ارض روم است ، و در اسامی ایشان اختلاف بسیار گفته اند... (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به اصحاب کهف شود.
- سگ اصحاب کهف ؛ سگی که همراه اصحاب کهف بود و بر در کهف پاسداری می کرد :
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد.
سعدی (گلستان ).
- سگ کهف ؛ رجوع به ترکیب قبل شود :
چون از آن خوان لقمه ای خواهم چشید
بر سگ کهف استخوان خواهم فشاند.
خاقانی .
- کهف شیرمردان ؛ کنایه از غار اصحاب کهف :
بر در کهف شیرمردان باش
کرده چون سگ بر آستان خلوت .
خاقانی .
- هفت مردان کهف ؛ اصحاب کهف :
من آن هشتم هفت مردان کهفم
که از سرنوشت جفا می گریزم .
خاقانی .
رجوع به هفت مردان و اصحاب کهف شود. || پناه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پناه و ملجاء. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). ملجاء. (ازاقرب الموارد). پناهگاه . ملجاء. مأوی . ملاذ. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مغان را خرابات کهف صفا دان
در این کهف بهر صفا می گریزم .
خاقانی .
گفتم بدیدی آخر، رایات کهف امت
وآن مهد جان مهدی ، چتر فلک ظلالش .
خاقانی .
حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت نگاهبان ملوک .
خاقانی .
بود امیری خوشدلی می باره ای
کهف هر مخمور و هر بیچاره ای .
مولوی .
گفتم ای یار توانگران دخل مسکینانند و ذخیره ٔ گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران . (گلستان ).
- فلان کهف ؛ فلان ملجاء و پناه . (ناظم الاطباء).
- کهف الاسلام ؛پناه اسلام : کهف الاسلام و المسلمین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
- کهف الانام ؛ پناهگاه مردمان . ملجاء مردم . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کهف الراجین ؛ پناهگاه نیازمندان . (ناظم الاطباء). پناهگاه امیدواران .
- کهف الفقرا ؛ پناهگاه فقیران . ملجاء نیازمندان و مسکینان : عالم عادل مؤید مظفر منصور، ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت ، کهف الفقراء، ملاذالغربا، مربی الفضلاء. (گلستان ).
- کهف القوم ؛ مهتر و معتمد ایشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- کهف النصاری ؛ پناه مسیحیان . پناهگاه امت عیسی . ملجاء عیسویان :
یمین عیسی و فخرالحواری
امین مریم و کهف النصاری .
خاقانی .
- کهف امان ؛ پناهگاه امان . محل امان :
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او درّ فطن .
منوچهری .
خدایگان صدور زمانه کهف امان
پناه ملت اسلام و شمس دولت و دین .
سعدی .
سایه ٔ کردگار، پرتو لطف پروردگار، ذخر زمان و کهف امان ... (گلستان ).