کهن گرگ
لغتنامه دهخدا
کهن گرگ . [ ک ُ هََ / هَُ گ ُ ] (اِ مرکب ) گرگ پیر. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) :
ز بیم سکه و نیروی شمشیر
هراسان شد کهن گرگ از جوان شیر.
|| کنایه از دنیاست . (آنندراج ). دنیا و فلک و گردون . (ناظم الاطباء) :
تیرباران سحر دارم سپر چون نفکند
این کهن گرگ خشن بارانی از غوغای من .
ز بیم سکه و نیروی شمشیر
هراسان شد کهن گرگ از جوان شیر.
نظامی .
|| کنایه از دنیاست . (آنندراج ). دنیا و فلک و گردون . (ناظم الاطباء) :
تیرباران سحر دارم سپر چون نفکند
این کهن گرگ خشن بارانی از غوغای من .
خاقانی .