ترجمه مقاله

کهن گشتن

لغت‌نامه دهخدا

کهن گشتن . [ ک ُ هََ / هَُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیر شدن . به سن کهولت و سالخوردگی رسیدن :
سرای سپنج است بر راه رو
تو گردی کهن دیگر آید به نو.

فردوسی .


اگر زآهنی چرخ بگْدازدت
چو گشتی کهن باز نَنْوازدت .

فردوسی .


چنین گفت پرسنده را سروبن
که شادان بدم تا نگشتم کهن .

فردوسی .


ای گشته کهن به کار دیوی
وَاکنون به نوی شده خدایی .

ناصرخسرو.


کهن گشتی و نو بودی تو بی شک
کهن گردد نو ار سنگ است و خاره .

ناصرخسرو.


مادری دیدی که فرزندش کهن گردد هگرز
چون کهن مادرْش را بسیار بازآید نوی .

ناصرخسرو.


چو خدمتگزاریت گردد کهن
حق سالیانش فرامش مکن .

سعدی (بوستان ).


رجوع به کهن شدن شود. || از رونق و رواج افتادن . بر اثر گذشت روزگار از مقبولیت چیزی کاسته شدن . بر اثر مرور زمان از جلوه و زیبایی چیزی کم شدن :
همه سخته باید که راندسخن
که گفتار نیکو نگردد کهن .

فردوسی .


سه دیگر بدانی که هرگز سخن
نگردد برِ مرد دانا کهن .

فردوسی .


کهن گشته این داستانها ز من
همی نو شود بر سر انجمن .

فردوسی .


کهن گشت این نامه ٔ باستان
ز گفتار وکردار آن راستان .

فردوسی .


که این داستانها و چندین سخن
گذشته بر او سال و گشته کهن .

فردوسی .


نو شعرهای حجت بر خویشتن به حجت
برخوان اگر کهن گشت این گفته ٔ کسائی .

ناصرخسرو.


کهن گردد اکنون حدیث افاضل
چو از عقل او حله ٔ علم نو شد.

خاقانی .


|| فراموش شدن . از یادها رفتن .از لوح خاطر محو شدن :
که هرگز نگردد کهن نام نو
برآید ز مردی همی کام نو.

فردوسی .


همی نام جستی میان دو صف
کنون نام جاویدت آمد به کف
که تا در جهان مردم است و سخن
چنان نام هرگز نگردد کهن .

فردوسی .


- کهن گشتن رنج کسی ؛ ضایع و تباه شدن آن . پاداش زحمات کسی فراموش شدن یا به تأخیر افتادن . تلاش و کوشش کسی بی اجر ماندن :
بسی رنج برداشتی زین سخن
نمانم که رنج تو گردد کهن .

فردوسی .


رجوع به ترکیب «کهن شدن رنج » ذیل «کهن شدن » شود. || دیر ماندن . بسیار توقف کردن . بسیار درنگ کردن . دیر زیستن :
ستاینده ای کو زبهر هوا
ستاید کسی را همی ناسزا
شکست تو جوید همی زآن سخن
ممان تا به پیش تو گردد کهن .

فردوسی .


هر آن زیردستی که فرمان شاه
به رنج و به کوشش ندارد نگاه
بود زندگانیش با درد و رنج
نگردد کهن در سرای سپنج .

فردوسی .


ترجمه مقاله