ترجمه مقاله

کوبنده

لغت‌نامه دهخدا

کوبنده . [ ب َ دَ / دِ] (نف ) آنکه کوبد. (فرهنگ فارسی معین ) :
عمودی که کوبنده هومان بود
تو آهن مخوانش که موم آن بود.

فردوسی .


کنون این برافراخته یال من
همان زخم کوبنده کوپال من .

فردوسی .


بدو گفت رستم که گرز گران
چو یازد ز بازوی گندآوران
نماند دل سنگ و سندان درست
بر و یال کوبنده باید نخست .

فردوسی .


و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود. || ضربه زننده . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود.
ترجمه مقاله