ترجمه مقاله

کورنمک

لغت‌نامه دهخدا

کورنمک . [ ن َ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم نمک بحرام و حرام نمک باشد. (برهان ). کسی که پاس نمک نداشته باشد و با ولی نعمت بد بازد، مرادف نمک بحرام . (آنندراج ). مردم نمک بحرام و حرام نمک . (ناظم الاطباء). حق نشناس . نمک بحرام . (فرهنگ فارسی معین ). امروز نمک کور گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نمک نشناس .
ترجمه مقاله