ترجمه مقاله

کیان

لغت‌نامه دهخدا

کیان . [ ک ُ / کیا ] (اِ) خیمه ٔ کرد و عرب بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 354). بعضی گویند خیمه ٔ کردان و عربان صحرانشین باشد. (برهان ). خیمه های کردان و تازیان بیابان نشین . (ناظم الاطباء). خیمه های کرد و عرب و سایر صحرانشینان . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیان . در پهلوی ، ویان . فرهنگها این کلمه را در کاف تازی (کیان ) آورده اند و بیتی را از ابوشکور به شاهد آن نقل کرده اند، چنانکه کلمه ٔ پهلوی نشان می دهد صحیح با گاف پارسی است . (فرهنگ فارسی معین : گیان ) :
از رخت و کیان خویش من رفتم و پردختم
چون کرد بماندستم تنها من و این باهو.

رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


همه بازبسته بدین آسمان
که بر برده بینی بسان کیان .

ابوشکور (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


با بخشش او بحر چه چیز است ، سرابی
با همت او چرخ چه چیز است ، کیانی .

فرخی (از یادداشت ایضاً).


خرگه ترک و وثاق ترکمان بینی همه
آنکه بودی مر عرب را خیمه کردان را کیان .

عسجدی (از یادداشت ایضاً).


|| خیمه ٔ گردی را گویند که به یک ستون برپای باشد، و آن را گنبدی هم می گویند. (برهان ). خیمه ٔ گرد که گنبدی نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا)(آنندراج ). خیمه ٔ گردی که به یک ستون برپا باشد، و آن را گنبدی و قلندری نیز گویند. (ناظم الاطباء)... خیمه ٔ گرد مدور . (حاشیه ٔ دیوان ناصرخسرو ص 223).
- چرخ کیان ؛ چرخ فلک . سپهر. آسمان :
از تواضع با من و با توسخن گوید به طبع
از بلندی همتی دارد بر از چرخ کیان .

فرخی .


آنکه چون او ننموده ست شهی ، چرخ کیان
هرچه از کاف و ز نون ایدر کرده ست عیان .

منوچهری .


یکی شایگانی بیفکن به طاعت
که دوران بر او نیست چرخ کیان را.

ناصرخسرو.


اگر به نامت یکی برون خرامد به جنگ
نام تو گرداندش ، بازی چرخ کیان .

مسعودسعد.


جشنی خجسته کردی و این تهنیت تو را
خورشید نورگستر و چرخ کیان کند.

مسعودسعد.


او را چو در نبرد برانگیزد
ناوردگاه چرخ کیان باشد.

مسعودسعد.


- سپهر کیان ؛ چرخ کیان :
در هرچه اوفتاد به دو نیک بیش و کم
او تا بداشت تاب ، سپهر کیان نداشت .

مسعودسعد.


رجوع به ترکیب قبل شود.
- گنبد کیان ؛ چرخ کیان . سپهر کیان :
ناچار امید کژ رود چون من
در گنبد کژرو کیان بندم .

مسعودسعد.


رجوع به دو ترکیب قبل شود.
ترجمه مقاله