کیخسروی
لغتنامه دهخدا
کیخسروی . [ ک َ / ک ِ خ ُ رَ / رُ ] (ص نسبی ) منسوب به کیخسرو. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
اگرچه دولت کیخسروی داشت
چو مدهوشان سر صحراروی داشت .
به کیخسروی نامش افتاده چست
نسب کرده بر کیقبادی درست .
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگ است کوچک مدار.
رجوع به کیخسرو شود.
اگرچه دولت کیخسروی داشت
چو مدهوشان سر صحراروی داشت .
نظامی .
به کیخسروی نامش افتاده چست
نسب کرده بر کیقبادی درست .
نظامی .
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگ است کوچک مدار.
سعدی .
رجوع به کیخسرو شود.