ترجمه مقاله

کینه خواه

لغت‌نامه دهخدا

کینه خواه . [ ن َ /ن ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) بدخواه و بداندیش و تلافی کننده ٔ بدی . (ناظم الاطباء). منتقم . خونخواه . آخذ ثار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتقام جو :
خبرشد به ترکان که آمد سپاه
جهانجوی کیخسرو کینه خواه .

فردوسی .


همان مادرم را ز پرده به راه
کشیدی و گشتی چنین کینه خواه .

فردوسی .


برفتیم از ایران چنان کینه خواه
بدین مایه لشکر به فرمان شاه .

فردوسی .


هر آن کینه خواهی که پیش تو آمد
سیه کرد بر سوک او جامه مادر.

فرخی .


بدین زاری بکشتستند شاهی
ز لشکر نیست او را کینه خواهی .

(ویس ورامین ).


بیامد به خون پسر کینه خواه
برآویخت با پهلوان سپاه .

اسدی .


وز آن سو جهان پهلوان سپاه
بیامد به یک منزلی کینه خواه .

اسدی .


فرستاد مر کاوه را کینه خواه
به خاورزمین با درفش سیاه .

اسدی .


اگر از پی باژ شاه آمدی
به فرمان او کینه خواه آمدی .

اسدی .


خالی ز تو چشم کینه خواهان
دور از سر تو کمند شاهان .

نظامی .


از آن رایت آن بود مقصود شاه
که رایت ز رایت بود کینه خواه .

نظامی .


نخسبم نیاسایم از هیچ راه
مگر کینه بستانم از کینه خواه .

نظامی .


|| جنگجو. دلیر. دلاور. جنگاور :
سواری و می خوردن و بارگاه
بیاموخت رستم بدان کینه خواه .

فردوسی .


همه نامجوی و همه کینه خواه
به افسون نگردند از این رزمگاه .

فردوسی .


چو آن نامداران توران سپاه
کشیدند آن لشکر کینه خواه .

فردوسی .


چو پیدا شود کینه خواهی سترگ
که باشد قوی با سپاهی بزرگ .

اسدی .


دگرکینه خواهی درآمد به جنگ
فلک هم درآورد پایش به سنگ .

نظامی .


دگر کین مینگیز در هیچ بوم
سر کینه خواهان مکش سوی روم .

نظامی .


ترجمه مقاله