گاوروی
لغتنامه دهخدا
گاوروی . (ص مرکب ) گرزی که آن را بصورت گاو سازند، گرزه ٔ گاوروی :
زند برسرت گرزه ٔ گاوروی
به بندت درآرد از ایوان به کوی .
زِره دار با گرزه ٔ گاوروی
برفتند گردان پرخاشجوی .
مرا دید با گرزه ٔ گاوروی
بیامد به نزدیک من جنگجوی .
بفرمود تا جوشن و خود اوی
همان نیزه و گرزه ٔ گاوروی .
همی رفت با گرزه ٔ گاوروی
چه دیدند شیران پرخاشجوی .
بزد بر سرش گرزه ٔ گاوروی
بخاک اندرآمد سر جنگجوی .
زند برسرت گرزه ٔ گاوروی
به بندت درآرد از ایوان به کوی .
فردوسی .
زِره دار با گرزه ٔ گاوروی
برفتند گردان پرخاشجوی .
فردوسی .
مرا دید با گرزه ٔ گاوروی
بیامد به نزدیک من جنگجوی .
فردوسی .
بفرمود تا جوشن و خود اوی
همان نیزه و گرزه ٔ گاوروی .
فردوسی .
همی رفت با گرزه ٔ گاوروی
چه دیدند شیران پرخاشجوی .
فردوسی .
بزد بر سرش گرزه ٔ گاوروی
بخاک اندرآمد سر جنگجوی .
فردوسی .