گاومیش
لغتنامه دهخدا
گاومیش . (اِ مرکب ) نوعی از گاوهای بزرگ که در سواحل دریا و رودها زندگی کنند. (حاشیه ٔ برهان قاطع). جانوری است از جنس گاو. (آنندراج ). جاموس معرب آن است . (دهار) (منتهی الارب ). ابوالقریض . ابوالعرمض .اقهبان . هرمیس کهب ؛ گاومیش کلان سال . (منتهی الارب ).
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
به چرم اندر است این زمان گاومیش .
میان بز و گاومیش و ستور
شمردم شب و روز گردنده هور.
یکی تخت زرین نهادند پیش
همه پایها چون سر گاومیش .
به پیلان گردنکش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش .
به هر یک ز ما بود پنجاه بیش
سرافراز با گرزه ٔ گاومیش .
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش .
جهان پر ز گردون بد و گاومیش
ز بهر خورش راه می راند پیش .
یکی دفتری دید پیش اندرش
نبشته کلیله بر آن دفترش
به دست چپ آن جوان سترگ
بریده یکی خشک چنگال گرگ
سرون سر گاومیشی به راست
همی این بر آن برزدی چونکه خواست .
گروهی سران چون سر گاومیش
دو دست از پس پشت بد پای پیش .
خورشهای مردم همی رفت پیش
به گردون و زیر اندرون گاو میش .
وز آن گاو میشان همه دشت و غار
فکندند ایرانیان بیشمار.
جزیری که هفتاد فرسنگ بیش
پس از خیزران بود و پر گاومیش .
چه بر پیل و اشتر چه بر گاومیش
با ثرط فرستاد از اندازه بیش .
به تن هر یکی مهتر از گاومیش
چو زوبین بر او خار یک بیشه بیش .
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگزن چون کرگدن .
گاو میشی گرازدندانی
کاژدها کس ندید چندانی .
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاومیش است .
گو ز زندان تا رود این گاومیش
یا وظیفه کن ز وقفی لقمه ایش .
رجوع به گامیش و جاموش شود.
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
به چرم اندر است این زمان گاومیش .
فردوسی .
میان بز و گاومیش و ستور
شمردم شب و روز گردنده هور.
فردوسی .
یکی تخت زرین نهادند پیش
همه پایها چون سر گاومیش .
فردوسی .
به پیلان گردنکش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش .
فردوسی .
به هر یک ز ما بود پنجاه بیش
سرافراز با گرزه ٔ گاومیش .
فردوسی .
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش .
فردوسی .
جهان پر ز گردون بد و گاومیش
ز بهر خورش راه می راند پیش .
فردوسی .
یکی دفتری دید پیش اندرش
نبشته کلیله بر آن دفترش
به دست چپ آن جوان سترگ
بریده یکی خشک چنگال گرگ
سرون سر گاومیشی به راست
همی این بر آن برزدی چونکه خواست .
فردوسی .
گروهی سران چون سر گاومیش
دو دست از پس پشت بد پای پیش .
فردوسی .
خورشهای مردم همی رفت پیش
به گردون و زیر اندرون گاو میش .
فردوسی .
وز آن گاو میشان همه دشت و غار
فکندند ایرانیان بیشمار.
(گرشاسب نامه ).
جزیری که هفتاد فرسنگ بیش
پس از خیزران بود و پر گاومیش .
(گرشاسب نامه ).
چه بر پیل و اشتر چه بر گاومیش
با ثرط فرستاد از اندازه بیش .
(گرشاسب نامه ).
به تن هر یکی مهتر از گاومیش
چو زوبین بر او خار یک بیشه بیش .
(گرشاسب نامه ).
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگزن چون کرگدن .
منوچهری .
گاو میشی گرازدندانی
کاژدها کس ندید چندانی .
نظامی .
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاومیش است .
نظامی .
گو ز زندان تا رود این گاومیش
یا وظیفه کن ز وقفی لقمه ایش .
مولوی .
رجوع به گامیش و جاموش شود.