گاو بهل
لغتنامه دهخدا
گاو بهل . [ ب َ هََ ] (اِ مرکب ) ارابه . گاو که اکثر بکار سواری آید، از عالم گهربهل که ارابه ٔ اسبی است . و این در اصل هندی است : ملا فوقی یزدی به واو غیرملفوظ و سکون ها بسته و این نوعی از تصرف بود :
خداوندا بگاو بهل قناعت زود بنشانم
که تا چشمم بدان نبود که او گاو و غنم دارد
و در ساقی نامه آمده است :
بده می که تا حل شود مشکلم
نشیند بگاو بهل عشرت دلم .
جفت گاوی که اَراده را میکشد. (ناظم الاطباء).
خداوندا بگاو بهل قناعت زود بنشانم
که تا چشمم بدان نبود که او گاو و غنم دارد
و در ساقی نامه آمده است :
بده می که تا حل شود مشکلم
نشیند بگاو بهل عشرت دلم .
(آنندراج ).
جفت گاوی که اَراده را میکشد. (ناظم الاطباء).