گاو زور
لغتنامه دهخدا
گاو زور. (اِ مرکب ) زور گاو. قوت گاو :
دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی
چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم .
دلاور بسرپنجه ٔ گاو زور
ز هولش به شیران درافتاد شور.
|| (ص مرکب ) پهلوانی که قوت او چون زور گاو باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا). || کسی را گویند که بی ورزش کشتی گیری و ریاضت آموختن فنون آن در نهایت زور و قوت باشد. (برهان ) (آنندراج )(رشیدی ) (غیاث ).
دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی
چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم .
مسیح کاشی (از آنندراج ).
دلاور بسرپنجه ٔ گاو زور
ز هولش به شیران درافتاد شور.
سعدی (بوستان ).
|| (ص مرکب ) پهلوانی که قوت او چون زور گاو باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا). || کسی را گویند که بی ورزش کشتی گیری و ریاضت آموختن فنون آن در نهایت زور و قوت باشد. (برهان ) (آنندراج )(رشیدی ) (غیاث ).