ترجمه مقاله

گبرک

لغت‌نامه دهخدا

گبرک . [ گ َ رَ ] (اِ مصغر) (از: گبر + کاف تحقیر) برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند. (مزدیسنا دکتر معین ص 395). رجوع به گبر شود. جمع این کلمه گبرکان است . مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان ص 16 حاشیه ٔ 2 آرد: غالب مورخین و شعرا لفظ «گبر» را مصغر کرده اند غیر از دقیقی که لغت «گبر» را هیچ نیاورده است . فردوسی گوید :
همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرکی درنوشتندشان .
اینک شواهد استعمال گبرک : و اندر وی [ دههای بکتکین ] ترسایان و گبرکان و صابیان نشینند. (حدود العالم ). و این ناحیتی است [ ناحیت کوه قارن ] آبادان و بیشتر مردمان وی گبرکانند. (حدود العالم ). پرکدر، بر کران رود مرو نهاده است و او را قهندز است استوار و اندر وی گبرکانند و ایشان را به آفریدیان خوانند. (حدود العالم ).
تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است
روا نداری بر رسم گبرکان رفتن .

عنصری .


هنوز اندر آن خانه ٔ گبرکان
بمانده ست بر جای چون عرعری .

منوچهری .


و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او. (تاریخ سیستان ص 91). همه هیربدان را بکش و آتشهای گبرکان برافکن . (تاریخ سیستان ). و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند. (تاریخ سیستان ). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیساو گبرکان را آتشگاه . (تاریخ سیستان ص 93). اندر کتاب ابن دهشتی گبرگان نیز بگوید که یکی چشمه ای بود در هیرمند برابر بست . (تاریخ سیستان ص 17). اندر کتاب ابن دهشتی گبرکان نیز باز گویند که اندر شارستان سیستان که برکه ای گرد گنبد است یکی چشمه ای بوده است که از زمین همی برآمد. (تاریخ سیستان ص 16). و گبرکان چنین گویند که آن هوش گرشاسب است و حجت آرند بسرود کرکوی بدین سخن . (تاریخ سیستان ص 37). چون بزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت ... و دین عیسی گرفت . (تاریخ بیهقی ). هیربد شخصی باشد که گبرکان او را محتشم دارند... (فرهنگ اسدی نخجوانی ). [ منصور ] گفت [ خالد برمک را ] همواره نصرت به گبرکان کنی و دین پدرانت فراموش نگردد. (مجمل التواریخ و القصص ). و اگر دین و دولت و خلافت بنسبت بودی چنانکه مذهب گبرکان و رافضیان است بایستی که نه بوبکر را بودی و نه علی را، از آن عباس بودی . (کتاب النقض ص 20). و همچنانکه گبرکان خود را مولای آل ساسان دانند. (کتاب النقض ص 444). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد و به آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444). || از مثال ذیل گمان میرود در قدیم بمعنی بت پرستان نیز استعمال میشده است : و چون از این در بیرون شوی [ از در تبت ] به حدود وخان اندرافتد. رختجب ، دهی است از وخان و اندر وی گبرکان وخی اند. سکاشم شهری است و قصبه ٔ ناحیت وخان است و اندر وی گبرکانند و مسلمانان و ملک و خان آنجا نشیند... خمد از جائی است که اندرو بتخانه های وخیان است . (حدود العالم ).
ترجمه مقاله