ترجمه مقاله

گدایی

لغت‌نامه دهخدا

گدایی . [ گ َ / گ ِ ] (حامص ) عمل گدا. کار گدا. دریوزه . (آنندراج ). ساسانیة. (دهار). کدیه . گدیه . بینوایی . تنگدستی . افلاس . درویشی . سؤال بکف . شحاذت . مسکنت . فقر. بی چیزی . سؤال آنکه عصا در دست گرفته گدائی کند و از مردمان سؤال نماید. هبنقع. (منتهی الارب ) :
کس کرد و به کدیه عددی خواست ز گیلان
هرگز به جهان میر که دیده ست و گدائی .

منوچهری .


زیرا که ز خلق خواستن چیز
شاهی نبود بود گدایی .

ناصرخسرو.


از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادترازوی [ از جوهری ] همه این یافه درایان .

سوزنی .


بدین دقیقه که راندم گمان کدیه مبر
به بنده گرچه گدائی شریعت شعر است .

انوری .


در گدائی طالب جودی که نیست
بر دکانها طالب سودی که نیست .

مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 585).


حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدائی .

سعدی (طیبات ).


بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافته ای الا بعلت گدائی . (گلستان ).
چو گیتی ندارد وفا با کسی
گدائی به از پادشاهی بسی .

امیرخسرو.


به مستی دم پادشاهی زنم
دم خسروی در گدائی زنم .

حافظ.


گدائی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه ٔ این در به آفتاب رود؟

حافظ.


زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدائی ز در میکده زادی طلبیم .

حافظ.


گرچه بی سامان نماید کار ما سهلش مبین
کاندرین کشور گدائی رشک سلطانی بود.

حافظ.


طمع از خلق گدائی باشد
گر همه حاتم طائی باشد.

جامی .


تو فرستی بچارسوی حشر
که گدائی کنند بهر تو زر.

مکتبی .


- امثال :
آخر ملائی اول گدائی است .
افاده اش به نواب میماند، گدائیش بعباس دوس .
گدائی اگر ننگ ندارد برکتی هم ندارد .
گدائی در دو عالم روسیاهی است .
گدائی شریعت شعر است .
گدائی کار بی مایه است .
گدائی کن محتاج خلق خدا نشوی .
یک عمر گدائی کرده هنوز شب جمعه را نمیداند .
ترجمه مقاله