ترجمه مقاله

گدای

لغت‌نامه دهخدا

گدای . [ گ َ / گ ِ ] (ص ، اِ) گدا. ساسان . (دهار) (برهان ). مسکین :
از سلیمان و مور و پای ملخ
یاد کن آنچه این گدای آرد.

انوری .


سلطان سعادت آنچنان نیست
کاندیشه ٔ هر گدای دارد.

خاقانی .


بروای گدای مسکین در دیگری طلب کن
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی .

سعدی .


رجوع به گدا شود.
ترجمه مقاله