گذر داشتن
لغتنامه دهخدا
گذر داشتن . [ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) معبر داشتن . راه داشتن . عبور کردن : گذری داشتم به کویی و نظری به ماهرویی . (گلستان ).
دریغ پای که بر خاک مینهد معشوق
چرانه بر سر و بر چشم ما گذر دارد.
دریغ پای که بر خاک مینهد معشوق
چرانه بر سر و بر چشم ما گذر دارد.
سعدی (بدایع).