ترجمه مقاله

گرازان

لغت‌نامه دهخدا

گرازان . [ گ ُ ] (نف ، ق ) جلوه کنان و خرامان . (برهان ). در حال گرازیدن . رفتنی به تبختر : چون برفتی چنان به نیرو رفتی [ پیغمبر صلوات اﷲ علیه ] که گفتی پای از سنگ برمیگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی به نشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کندآوری . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
بگشتند گردلب جویبار
گرازان و تازان ز بهر شکار.

فردوسی .


برفتند هر دو گرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای .

فردوسی .


خجسته خواجه ٔ والا در آن زیبا نگارستان
گرازان روی سنبل ها و تازان زیر عرعرها.

منوچهری .


بعد از زمانی چون مستبشری و مستظهری گرازان و تازان و حلقه کنان به همان موضع فرودآمد. (راحة الصدور راوندی ).
ز خیمه برون آمده خوبرویان
گرازان چو طاووس گرد مشارب .

(منسوب به برهانی ).



ترجمه مقاله