گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِخ ) در بعضی ابیات شاهنامه آمده و مقصود شهر براز است . رجوع به شهربراز و مجمل التواریخ حاشیه ٔ ص 83 شود :
چو این نامه آمد بسوی گراز
پراندیشه شد مهتر دیرساز.
به قیصر بسی کرد پوزش گراز
به کوشش نیامد ز دامش فراز.
چو این نامه آمد بسوی گراز
پراندیشه شد مهتر دیرساز.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2897).
به قیصر بسی کرد پوزش گراز
به کوشش نیامد ز دامش فراز.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ایضاً).